بیا جانا به بازار محبت که آنجا عاشقان جان می فروشند بگو اغیار از خفت بمیرند که یاران جان به جانان می فروشند عجب آشفته بازاری است این دهر که گاهی گوهر ارزان می فروشند گروهی سر در این ره کرده ایثار گروهی نیز ایمان می فروشند دل بیگانه با حق آشنا نیست خدا را بر خدایان می فروشند منیت پیشه گان در تنگدستی دو صد گوهر به یک نان می فروشند اگر بازارشان رونق بگیرد به گبری صد مسلمان می فروشند اجانب زاده را حب الوطن نیست ریا کارانه ایران می فروشند بیا یابن الحسن خود داوری کن ببین دین را چه اسان می فروشند نمی میرد چرا از غیرت این خلق که دانا را به نادان می فروشند شکسته حرمت پیغمبری را به اهریمن سلیمان می فروشند شکایتنامه دارم بر شهیدان که اهل خدعه وجدان می فروشند شاعر : استاد کلامی زنجانی